۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

The Legend Of Atlantis

افسانه آتلانتیس در "مکالمات" افلاطون


افسانه آتلانتیس،آنطور که از افلاطون به دست ما رسیده است،یک روایت کهن مصری است که تاریخ پیدایش آن آنقدر دور است که منابع یونانی هیچ اطلاعاتی در مورد آن ندارند.این روایت توضیح میدهد کهSais(سائیس-شهری در غرب دلتای نیل در مصر باستان) و آتن(یونان) هر دو توسط یک الهه پایه گذاری شده اند.توسط آتنا(اسم مصری آن نیث،خدای شکار،جنگ و خدای محافظ زنان).این طور بیان میشود که آتنا ،آتن را حدود 9600سال قبل از
میلاد و سائیس(یا به عبارت کلی تر،مصر) را 8600 سال قبل از میلاد پایه گذاری کرد.
سولون(سیاستمدارو شاعر آتنی) از راهبان مصری آموخت در حدود 600 سال قبل از میلاد،که آتن توسط آتنا(ناماNaamahدر انجیل،همسر حام)9000 سال قبل از آنها و مصر 1000 سال بعد از آن پایه گذاری شد،همانطور که به افلاطون(در کتاب مکالمات او) گفته شده است.
دانش عظیم محققان هم نسل افلاطون در کتاب "مکالمات" او ثبت شده است.دو رساله "تمیائوس" و "کریتیاس" در مکالمات،در مورد دو تمدن بزرگ اما فراموش شده صحبت میکنند که به یونانی به آنها ،آتلانتیس و هلاس گفته میشود.
در کتاب مکالمات این ادعا مطرح شده است که تاریخی که در اشعار سولون بیان شده ناشی از تخیل نیست و ریشه در واقعیت دارد.حماسه پادشاهی شکوهمند آتلانتیس و هلنیا(یونان) در مکالمات بین سقراط،کریتیاس،تیمائوس و هرموکراتس در حدود سال 400 قبل از میلاد بیان شد.این دانشمندان و فیلسوفان مشهور یونانی برای تدارک برنامه ای،در بزرگداشت الهه آتن جمع شده بودند.شاگرد جوان و وفادار سقراط،افلاطون(صاحب شانه های پهن)مشتاقانه جزییات مکالمه آنها را ثبت میکند.در طول این مکالمه،کریتیاس شعری قدیمی و نا تمام را قرائت میکند که آن را وقتی خردسال بود به خاطر سپرد.این شعر توسط سولون نوشته شده است که به عنوان قانون گذار و یکی از هفت خردمند آتنی شناخته میشود.سولون اطلاعات مربوط به شعرش را از یک کاهن سالخورده مصری در معبد مقدس سائیس در حدود600 قبل از میلاد گرفته بود.
افلاطون کوهها،دریاچه ها و رودهایNesos،در جزیره ی آتلانتیس را شرح میدهد که توسط کانال های هم مرکز برای کشتی ها احاطه شده است.....
http://atlanteangardens.blogspot.com/2014/04/the-legend-of-atlantis.html

۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

Shambhala

شامبالا

حدود 130 سال پیش،هلنا بلاواتسکی شامبالا  را به غرب معرفی کرد.این نام به جز در نزد اندکی،اسمی پنهان و فراموش شده بود."شامبالا" واژه ای سانسکریت به معنای"سرچشمه ی سعادت" یا "مکان صلح و آرامش" است.
منبع دیگر ما درمورد شامبالا،میسینور پرتغالی کاتولیک،استواا کاسلا است.او به شامبالا ،xempala میگفت و فکر میکرد که این اسم نام دیگری برای چین است.
در بودیسم،شامبالا سرزمینی است که هم بعدی فیزیکی و هم معنوی دارد.به همین شکل شامبالا به فرهنگ غربی شناسانده شد و جستجوگران بودایی و غیر بودایی را تحت تاثیر قرار داد. رسیدن این مفهوم به فرهنگ غربی،فرهنگ و معنویت در غرب را تحت تاثیر قرار داد.در سنت بودیسم تبتی،شامبالا سرزمینی مخفی در آسیا(آسیای داخلی) است.در نوشته های بسیار قدیمی تر(از منابع بودیسم تبتی) مانند "کالاچاکرا تانترا" و همچنین در نوشته های ژانگ ژونگ(ژانگ ژونگ سرزمین و فرهنگی در غرب و شمال غرب تبت است که قدمتی کهن تر از بودیسم تبتی دارد)  نیز در این باره نوشته شده است.در منابع بن Bon(بن مجموعی از عقاید و رسوم مذهبی تبتی است که با بودیسم تبتی فرق دارد) از شامبالا به عنوان Olmolungring نام برده شده است.نظرها در مورد مکان شامبالا متفاوت است.معمولا این نظر(در منابع تبتی) وجود دارد که این سرزمین جایی در آسیای مرکزی یا غرب تبت است.نوشته های کهن ژانگ ژونگ آن را جایی در "هیماچال پرادش"(در شمال غرب هند) بیان میکند در حالی که مغولان آن را در دره های جنوب سیبری میدانند.در واژه نامه تئوصوفی شامبالا به مکانی اسرار آمیز و مخفی گفته میشود که "کالکی"(کالکی آخرین تجسم و شکل متناسخ شده ویشنو است که در متون کهن هندو مانند پورانه به آن اشاره شده است) در آنجا ظاهر میشود."کالکی" همان ویشنو است.مسیحی که سوار بر اسبی سفید است.برای بودایی ها او "مایتریا بودا" است و عیسی مسیح برای مسیحیان.گفته میشود که تمامی این پیامبران تا قبل از پایان "کالی یوگا" ظاهر میشوند.
در متون "کالاچاکرا تانترا" اینگونه آمده است که شامبالا دارای یک جنبه"روحانی" و یک وجه "بیرونی یا فیزیکی" است.با توجه به معنای بیرونی،شامبالا مکانی واقعی است که فقط افراد با کارمای خاص توانایی دیدن و درک آن را دارند،سرزمینی در سطح انسانی و افرادی که "مورد لطف" قرار بگیرند میتوانند آن را ببینند.
وجه درونی یا روحانی این مکان،از طریق مراقبه و رسیدن به روشن بینی قابل درک است و هر اطلاعاتی در مورد آن فقط از طریق شفاهی از استاد به شاگرد منتقل میشود.به همین علت افرادی که در این زمینه به روشن بینی رسیدن با توجه به این سنت(حفظ اسرار به  صورت شفاهی) از نام های غیر واقعی و انتقال شفاهی استفاده میکردند.
آیا در مورد وجود جزیره ای در صحرای گوبی ،مدرکی علمی و زمین شناختی وجود دارد؟این همان سوالی است که Kara LeBeauدر مقاله اش به نامRoerich's shambala در سایت theosophywathch.com منتشر کرد.این مقاله خطاب به رییس دپارتمان زمین و فضای دانشگاه یو.سی.ال.ا نوشته شد.او درجواب گفت که صحرای گوبی که امروزه بین چین و مغولستان قرار دارد روزگاری با آب پوشیده شده بود.شاید از این راه بتوان وجود این شهر افسانه ای را فهمید.
نیکولاس روریچ(تبت شناس روسی) از اولین افرادی بود که سفری علمی به آسیای میانه را سرپرستی کرد.این اولین سفر اکتشافی از این نوع به کوه های تبت بود که از شمال تا جنوب آن، از هند تا چین را در بر میگرفت.او که باستان شناس و نقاش بود،عظمت هیمالایا را در نقاشی هایش نشان داد و البته هدف او از این سفر نقاشی نبود بلکه احتمال کشف شامبالا بود.
او در کتابش "قلب آسیا" میگوید:شامبالا مکانی مقدس است که دنیای زمینی با درجات عالی تر از آگاهی ارتباط برقرار میکند.....و در جایی دیگر میگوید:در آسیا گفته میشود که دو شامبالا وجود دارد،یکی شامبالای زمینی و دیگری نامرئی...
ارباب کوت هومی  نیز در "نامه های ماهاتما"بیان میکند که"ساکنان شامبالا-زمانی که جزیره ای در آسیا بود-پسران مه آتشین نامیده میشدند،توانستند بر جادوگران خودخواه پوزیدونیس پیروز شوند..."
ریشه های این مکان مقدس مربوط به قبل از پیدایش حیات بر روی زمین است.بلاواتسکی اینگونه در دکترین اسرار میگوید"قلب مادر زمین در زیر پاهای شامبالای مقدسی می تپد،که در آن زمان هنوز متولد نشده(شمابالا) بود.."
ادامه دارد......
http://www.blavatsky.gr/en/articles/32-masters-of-wisdom/76-shambhalathe-source-of-hapiness.html


۱۳۹۳ مرداد ۱۰, جمعه

Atlantis and Lemuria

آتلانتیس و لموریا

برای اولین بار در نامه بیست و سوم از سری"نامه های ماهاتما" حقایق بسیار مهم و اساسی درباره ی قاره های غرق شده آتلانتیس و لموریا بیان شد.اطلاعات زیادی در اولین بخش این نامه درباره این دو قاره، که منشا نژاد سوم و چهارم هستند گفته شده است.موضوع آتلانتیس و لموریا امروزه موضوعی رایج و مورد علاقه جنبش های مختلف عصر جدید است در حالی که در اکثر مواقع با اطلاعاتی دورغ و اشتباه بیان میشود.
این مادام بلاواستکی و جنبش تئوصوفی بودند که برای اولین بار آموزه های معنوی و حقایقی درباره این موضوع به جهانیان ارایه کردند به ویژه در کتاب ارزشمند بلاواتسکی "دکترین اسرار" و همچنین سایر کتابهایی که توسط تئوصوفیست ها نوشته شد مانند کتاب "بودیسم رازگونه" اثر آلفرد پرسی سینت،که این آثار در واقع بر پایه اطلاعات "نامه های ماهاتما" بود که در آن زمان هنوز منتشر نشده بود.گادوین در کتاب ارزشمند خود"آتلانتیس و چرخه های زمان" به خوبی نشان میدهد که چگونه آموزه های معنوی در باره این دوتمدن باستانی بتدریج از واقعیت دور میشود و شکلی فانتزی،مضحک و غیر واقعی پیدا میکند به ویژه بعد از فوت بلاواتسکی و با ظهور افرادی که ادعای کانال(مدیوم) بودن دارند.این طور به نظر میرسد که افراد زیادی در جنبش های عصر جدید توانایی نوشتن داستان ها و رمان های علمی-تخیلی خوبی دارند اما درک درستی از خرد کهن و آموزه های معنوی در این زمینه ندارند.
در این نامه(نامه بیست و سوم از سری نامه های ماهاتما) استاد"کوت هومی"بیان میکند که"این دو قاره نباید یکی دانسته شوند درحالی که دو تمدن مجزا هستند،یکی دانستن آنها مانند این است که آمریکا و اروپا را یکی بدانیم!هر دو قاره غرق شدند و به زیر آب فرو رفتند در حالی که هر کدام تمدن بالایی داشتند و خدایانی مخصوص به خود،و بین نابودی هر کدام زمانی معادل هفتصد هزار سال فاصله است"
به خاطر این که درباره لموریا و آتلانتیس معمولا با هم بحث میشود این سو تفاهم که این دو یکی هستند هنوز وجود دارد.اما فقط این یک مورد نیست که اشتباه پنداشته میشود.لموریا یک قاره ی پهناور در اقیانوس آرام بود در حالی که آتلانتیس در اقیانوس اطلس.این دو قاره قطعا در واقعیت( و در زمان خود) به این دو اسم خوانده نمیشدند بلکه این اسم ها برای فهم و راحتی مطالعه  در قرن 19 ابداع شدند.بلاواتسکی در "دکترین اسرار" توضیح میدهد که اسم "لموریا" در واقع ابداع فیلیپ اسکلاتر جانور شناس بریتانیایی در سال 1850 است که همچنین توسط زیست شناس برجسته آلمانی ارنست هاکل در کتاب "شجره نامه انسان" مورد استفاده قرار گرفت.
اما جدای از اینکه واقعا اسم این دو قاره چه بوده،وجود این دو تمدن قویا توسط اساتید اظهار و اثبات شده است.اساتیدی که به تنهایی رازهای آن دو تمدن را در اختیار دارند.لموریا و مردم متنوع آن خیلی مقدم تر از آتلانتیس و مردم آن بودند و درحالی توسط بلایای طبیعی از بین رفتند که تمدن آتلانتیس در مراحل ابتدایی تکامل خود قرار داشت.نژاد آتلانتیسی جد نژاد آریایی( که به آن هندو-اروپایی یا هندو-قفقازی هم میگویند) زمان ماست  وبا توجه به این مسئله که شکوفایی این تمدن در زمانی بسیار دور صورت گرفته است-حتی بدون ذکر لموریا که حتی از این هم قدیمی تر است-کاملا اشتباه و نادرست است که تصور کنیم اهالی آتلانتیس و لموریا ظاهری سفید پوست داشته اند(زیرا داستان ها و کتاب های زیادی نوشته شده است که میخواهند افراد آتلانتیس را بلوند و سفید پوست نشان دهند.مانند سو برداشتی که حزب نازی از این مسئله داشت و منجر به نژاد پرستی شد) درحالیکه افرادی در عصر جدید تمایل دارند که آنها را اینگونه نشان دهند.اکثریت آنها(آتلانتیس و لموریا) از نظر ظاهری هیچ شباهتی با انسان امروزی نداشتند.آتلانتیسی ها قد بسیار بلندتر داشتند و اهالی لموریا حتی از اینها هم بلندتر بودند.عصر لموریایی در زمانی بسیار باستانی قرار دارد زمانی که انسان فیزیکی در ابتدای دوره رشد و تکامل خود قرار داشت.اهالی لموریا-که گفته میشود در پشت سرشان دارای چشم سومی بودند که در انسان امروزی به شکل غده ی صنوبری(پینه آل) باقی مانده-هیچ گاه هیچ زبانی یا ارتباط زبانی فراتر از یک صدای تک هجایی به وجود نیاورند.
در این نامه استاد کوت هومی اینگونه آتلانتیس را شرح میدهد"قاره ای پهناور،پدر بیشتر قاره های کنونی" و سرزمینی که نابودی و غرق شدن آخرین بقایای آن در زمانی حدود 11.446 سال پیش اتفاق افتاد هنگامی که آخرین جزیره آن-که اگر نام بومی آن را به صورت امروزی بنویسیم اسمی شبیه "پوزیدونیس" داشت-غرق شد و به زیر آب رفت.با توجه ب اینکه این سخنان در سال 1882 نوشته شده است میتوان فهمید که اتفاق در سال 9.564 قبل از میلاد اتفاق افتاده است.این زمان به همین صورت توسط استاید دیگر هم بیان شده است.
استاد کوت هومی در باره این اتفاق-نابودی کامل آتلانتیس-توضیحات خود را ادامه میدهد و مسائل مبهم دیگری را روشن میکند.او میگوید که:"رویداد بزرگ،پیروزی پسران مه آتش ،ساکنان شامبالا بر (که در آن موقع به شکل یک جزیره در دریایی آسیای مرکزی بوده)در مقابل جادوگران خودخواه و نه کاملا بدکار پوزیدونیس 11.446 سال پیش رخ داد".استاد کوت هومی توضیح میدهد در این نامه که استاد "موریا" پیشنهاد داده است که جزئیات بیشتری در زمینه آتلانتیس ارایه دهد از آن جا که ارتباط زیادی با شیطان دارد(در متن از واژه Evilاستفاده شده است نه Satan ولی از آنجا که معادل بهتری برای این واژه پیدا نکردم از همین کلمه شیطان استفاده کردم ولی منظور شیاطین و نیروهای منفی به طور عام است نه شیطان یا ابلیس به طور خاص)
او در ادامه در مورد "مردم شناسی رمزی(معنوی)"توضیح میدهد.او(کوت هومی) میگوید نژاد های شرقی امروزی مانند چینی ها،ژاپنی ها،ویتنامی و....از هفتمین و آخرین زیر شاخه نژاد آتلانتیسی به وجود آمده اند، در حالی که مردم بومی آفریقا و استرالیا از زیر شاخه های اولیه نژاد آتلانتیسی بعلاوه ی نژاد هفتمین و آخرین زیر شاخه نژاد لموریایی،منشا گرفته اند.اولین زیر شاخه نژاد کنونی جهان هندی ها و آخرین زیر شاخه آن اروپاییان سفید پوست هستند.استاد بیان میکند که این مردم اخیر(اروپایی) به بالاترین درجه روشنفکری فیزیکی رسیده اند درحالیکه از نظر معنوی بالاترین مردمان امروزه هندی ها هستند.
بنابر قانون چرخش زمان(دایره وار بودن تاریخ وحوادث،که هر عصر آغازی و پایانی دارد و کل تاریخ بدین صورت است) و روند  درحال گذر و اجتناب ناپذیر تکامل،هر نژاد-ریشه یا عصری با نابودی و غرق شدن قاره  و سرزمینهای مربوط به آن نژاد پایان میپذیرد و تا زمانیکه دوباره سر برآورد هزاره ها در اعماق اقیانوس میماند.
در این نامه ما اطلاعات جالبی می آموزیم در مورد نابودی آینده نژاد-ریشه آریایی که پنجمین نژاد در آموزه های تئوصوفی است، این اتفاق هزاران سال دیگر اتفاق میافتد ولی وقتی به وقوع پیوست جزایر بریتانیا اولین قربانی آن است که به دنبال آن فرانسه و سایر سرزمین ها هستند.این سرزمین ها مانند همیشه با آتش نابود میشوند و نهایتا به درون آب غرق میشوند تا جای خود را به قاره های غرق شده لموریا و آتلانتیس بدهند.این قاره های پهناور که از بستر اقیانوس بالا می آیند خانه بخشی از نژاد-ریشه ششم خواهند بود.زمانی که هفتمین و آخرین زیر شاخه ی نژاد ششم ظاهر شد و در آتلانتیس و لموریا تکامل یافت،سرزمین هایی که در پایان نژاد پنجم(آریایی) غرق شدند دوباره ظاهر میشوند.

http://blavatskytheosophy.com/atlantis-and-lemuria


۱۳۹۳ مرداد ۷, سه‌شنبه

Senzar: A Lost Sacred Language

سنزار:زبان مقدس گمشده(1)

"سنزار" اسم زبانی مقدس است که امروزه از دسترس عموم خارج شده و بصورت مخفی در آمده است.تنها منبع ما در مورد این زبان،نوشته های "هلنا بلاواتسکی" است.بنا بر نوشته های او سنزار زبان کتاب Dzyan است که این کتاب پایه و اساس اثر معروف او "دکترین اسرار" است.او در این کتاب توضیح میدهد که سنزار زبانی تصویری است و از نماد ها و اشکال تشکیل شده است و این عقیده تا به امروز بین تئوصوفیست ها وجود دارد.با این وجود او گاهی این زبان را به عنوان زبانی آوایی توصیف کرده است.با انتشار کتاب"تفاسیر دکترین اسرار" در سال 2010 که بلاواتسکی آن را در سال1889 نوشته بود و برای 120 سال ناشناخته مانده بود،جای هیچ گونه شکی باقی نمانده است(که این زبان،زبانی آوایی است نه صرفا تصویری).متنهایی که او ترجمه کرده است از شکل آوایی سنزار ترجمه شده است نه شکل تصویری آن.این ایده که سنزار زبانی صرفا تصویری و سمبلیک است،برای سالیان سال مانع از آن شد که تحقیقاتی بر روی آن صورت گیرد.هنگامی که به دنبال شکل آوایی آن بگردیم،شواهد محکمی به دست میاوریم که این زبان واقعا وجود داشته است.
"دست نوشته باستانی" که به صورت سمبلیک و تصویری نوشته شده است و بلاواتسکی در آغاز کتاب "دکترین اسرار" به آن اشاره میکند،کتاب Book of Dzyan نیست که او متن کتاب خود را از آن ترجمه کرده است(اشاره من:کتاب "دکترین اسرار" که یکی از نوشته های بنیادین تئوصوفی محسوب میشود و تاثیرات شگفت انگیزی بر افراد و مکاتب گوناگون در عصر جدید داشته را مادام بلاواتسکی از کتاب Book of Dzyan ترجمه کرده است، اصل این کتاب را بلاواتسکی در طی سفر معنوی خود به تبت پیدا کرده بود)
او این مسئله را(یعنی وجود نوشته ای غیر ازBook of Dzyan) بصورت کامل توضیح میدهد وقتی که به یک"دفترچه کوچک باستانی" اشاره میکند.او این دفترچه را به عنوان "کتاب خرد پنهان هستی" معرفی میکند و توضیح میدهد که Book of Dzyan یکی از 14 جلد تفسیر این دفترچه باستانی است.این مجموعه 14 جلدی از تفاسیر،به شکل آوایی زبان سنزار نگاشته شده اند و این را میتوان از اظهار نظر های بلاواتسکی در "دکترین اسرار" و همچنین "تفسیر دکترین اسرار" که در سال 2010 منتشر شد،کاملا متوجه شد.او بار ها به "واژگان" کتاب Book of Dzyan اشاره میکند،او درباره ترجمه کتاب به تعداد بندها اشاره میکند و توضیح میدهد که سعی کرده "کلمه به کلمه" آن را ترجمه کند.پس قاعدتا این جا با زبانی آوایی که از واژگانی تشکیل شده روبرو هستیم،نه شکل های تصویری.
بنابر کتاب "دکترین اسرار"نخستین زبان نژاد اولیه ی پنجم،زبانی تصریفی بود و اکنون زبان مخفی متشرفان است.در این کتاب توضیح داده میشود که این زبان(سنزار-زبان نخستین نژاد پنجم بشری) ریشه زبان سانسکریت است و به اشتباه "خواهر" زبان یونانی دانسته میشود درحالیکه مادر این زبان است.بلاواستکی همچنین در کتاب "ایسیس آشکار میشود" که در سال 1877 منتشر شد، سنزار را به عنوان "سانسکریت باستانی" مینامد.همچنین در کتاب "نوشته های برگزیده"(مجموعه 15 جلدی از مقالات بلاواتسکی)توضیحات یک چلا(احتمالا یک شاگرد تبتی) در سال 1883 اینگونه آورده شده است:"جد اولیه سانسکریت،زبان روحانی شاگردان برهمایی که بعدها به زبان رازورزانه(زبان پنهان نوشته های معنوی) در یونان و کلده،فنیقیه و کمی بعد کل دنیا تبدیل شد"....بنابراین ما از این نوشته ها متوجه میشویم که سنزار ،جد سانسکریت وبه عنوان زبانی مقدس در سرتاسر جهان استفاده میشده است.
(توضیحات بیشتر من:
در نوشته های تئوصوفی و هلنا بلاواتسکی که بعدها فرقه ها و مکاتب گوناگونی از آن تبعیت کردند نژاد و تاریخچه بشری به 7 ریشه تقسیم میشود.تاکنون فقط 5 ریشه  نژادی ظهور پیدا کرده اند و ریشه 6 و7 مربوط به آینده است.همچنین ریشه پنجم که در متن به آن اشاره شده نژاد آرین یا آریایی است که از نژاد چهارم آتلانتیسی ظهور کرده است)
اصطلاح زبان شناسی "صرفی یا تصریفی" مربوط به زبانهایی است که در آن ها واژگان برای دادن اطلاعات صرف و نحو دستخوش تغییر میشوند ومعمولا کلمات پایانی صرفی دارند.این پایان صرفی در انتهای کلمات مشخصه گروه زبان هایی است که امروزه به این دسته زبانی هندو-اروپایی میگوییم.این خانواده زبانی شامل زبان های باستانی مانند سانسکریت،اوستایی،یونانی و.....و از زبانهای مدرن نیز هندی،فرانسه،آلمانی،انگلیسی و....جز این خانواده هستند.امروزه این عقیده وجود دارد که تمام زبانهای هندو-اروپایی باستانی از یک زبان فرضی به نام زبان هندو-اروپایی نیایی(اولیه) مشتق شده اند.این عقیده با با آموزه های کتاب "دکترین اسرار" که زبان تصریفی اولین زبان نژاد پنجم است تطابق دارد.شکل آوایی سنزار در واقع شکل مقدس(دارای استفاده مذهبی،معنوی) از زبانی است که امروزه به آن زبان هندو-اروپایی اولیه میگوییم.حال که شواهد زیادی در مورد زبان هندو-اروپایی اولیه داریم آیا برای شکل مقدس آن(سنزار)هم شواهد محکمی وجود دارد؟
http://prajnaquest.fr/blog/senzar-a-lost-sacred-language/

۱۳۹۳ مرداد ۵, یکشنبه

Vril secret society

انجمن مخفی "وریل"
انجمن وریل توسط گروهی از زنان مدیوم-روان بین تحت ریاست "ماریا اورسیک" که خود یک مدیوم عضو جامعه مخفی Thule Gesellschaft(این گروه یک انجمن مخفی آلمانی در مونیخ بود که تعدادی از اعضای حزب سوسیالیست ملی کارگران -نازی- هم عضو آن بودند)بود به وجود آمد.او مدعی بود پیام هایی از بیگانگان آریایی که درAlpha Cen Tauri(آلفا گاو،دبران یا پس رونده،درخشان ترین ستاره صورت فلکی گاو) از سیستم الدبران زندگی میکنند دریافت میکند.گفته میشود که این بیگانگان در گذشته به زمین آمده اند و در "سومر" مستقر شدند و واژه "وریل" از یک واژه ی باستانی سومریایی "وری-ایل" به معنای "شبیه خدا" گرفته شده است.
این انجمن به اعضای خود مراقبه و تمریناتی را آموزش میداد تا نیروی وریل در آنها بیدار شود.هدف نهایی آنها دستیابی بهRaumflug(پرواز فضایی) بود تا بدین وسیله خود را به صورت فلکی الدبران برسانند.برای دستیابی به این هدف  انجمن وریل به همراه انجمنThule Gesellschaft در پروژه ای بلندپروازانه سرمایه گذاری کردند.هدف این پروژه ساخت وسیله ای(ماشین) (بر اساس الهاماتی که از بیگانگان آریایی دریافت می شد) بود که بتواند پرواز ها و سفرهایی بین ابعاد مختلف انجام دهد.
اعضای انجمن وریل شامل افرادی مانند آدولف هیتلر،آلفرد روزنبرگ،هیانریش هیملر،هرمان گورینگ و همچنین پزشک شخصی هیتلر تئودور مورل میشد.در واقع این افراد عضو انجمن Thule Gesellschaft بودند که در سال 1919 به وریل پیوستند.NSDAP (حزب سوسالیست ملی کارگران آلمان-نازی) یک سال بعد از این توسط انجمن Thule در سال 1920 تاسیس شد.دکتر کرون، که طراح پرچم حزب نازی بود نیز عضو انجمن Thuleبود.
با به قدرت رسیدن هیتلر در 1933 هر دو انجمن،از پشتیبانی رسمی دولت برخوردار شدند تا پروژه های خود را تکمیل کنند که این پروژه ها علاوه بر هدف سفر فضایی،جنبه نظامی به عنوان یک اسلحه نیز داشتند.
بعد از اینکه در سال 1941 هیتلر انجمن های مخفی را ممنوع اعلام کرد، وریل و Thule زیر نظر SS به ثبت شدند.
اما این انجمن مخفی ریشه هایی از یک کتاب علمی تخیلی نیز داشت.......
وریل:نیروی نژاد آِینده(عنوان اصلی کتاب) که با عنوان "نژاد آینده" نیز شناخته میشود رمانی است که در سال 1870 توسط Edward Bulwer-Lytton منتشر شد.لیتون عضو خانواده سلطنتی بریتانیا بود.او وارد دنیای سیاست شد و به مقام وزارت مستعمرات بریتانیا رسید.او یک شاعر بود و کتاب ها و نمایش نامه های زیادی نوشت که معروفترین آن"واپسین روزهای پمپی" بود.او نویسنده کتاب "زانونی"(رمان) نیز بود.او عضو انجمن "پگاه زرین "بود.بسیاری از افرادی که عضو انجمن های مخفی بودند کار او رادر آن زمان جدی نگرفتند و کتاب او را صرفا داستانی تخیلی میدیدند اما واقعیتی در این داستان وجود داشت.این کتاب به عنوان یکی از اولین نمونه های علمی تخیلی و گاها اولین نمونه آن در نظر گرفته میشود.عناصر موجود در این کتاب مانند وجود نژادی برتر در زیر زمین که دارای انرژی به نام وریل هستند و روزی به سطح آمده و روی زمین را فتح میکنند، به عنوان حقیقت توسط تعدادی از افرادی ثروتمند و پر نفوذ که تئوصوفیست بودند پذیرفته شد.

داستان این کتاب درباره ی یک مهندس معدن است که به طور تصادفی راهی به زیر زمین پیدا میکند وارد سرزمینی زیر زمینی میشود که موجوداتی فرشته گون(اسم نژاد آن ها "وریل-یا" است)در ان سرزمین زیر زمینی زندگی میکنند.قهرمان داستان کمی بعد متوجه میشود که نژاد "وریل-یا" از بازماندگان  آتلانتیس هستند.آنها به نیرویی غیر عادی  به نام "وریل" دسترسی داشتند که میتوانستند بنابر میل خود از آن استفاده کنند.وریل استفاده های متفاوتی داشت و هم نیرویی شفا بخش بود هم مخرب.بنابر سخنان "زی" که میزبان راوی داستان است،وریل میتواند ما فوق هر ماده ای چه جاندار چه بی جان باشد؛ مانند آذرخش نابود کند و همچنین زندگی بخش باشد(بنابر میل شخص).قهرمان داستان مانند یک حیوان خانگی برای ساکنان آنجا که میتوانند او را به راحتی نابود کنند تا تا ابد او در آنججا زندانی کنند.....سرانجام او از این دنیای زیر زمینی خارج میشود اگرچه میداند که این نژاد برتر روزی به سطح میآید و بر ساکنان زمین مسلط میشود از این رو اسم آنها را "نژاد آینده " میگذارد........
این کتاب در اواخر قرن 19 مشهور شده بود و تا مدت ها واژه "وریل" به معنی "معجون زندگی بخش" دانسته میشد.زمانی که William Scott-Elliot که یک تئوصوفیست بود،زندگی در آتلانتیس را در کتابش به نام"داستان آتلانتیس و لموریا گمشده"(چاپ شده در 1896)شرح میداد؛ وسایل پرنده ساکنان آتلانتیس به وسیله نیروی وریل حرکت میکردند.او این توصیفات(در مورد آتلانتیس) را به عنوان داستانی تخیلی نمی نوشت و کتابهای او هنوز توسط جامعه تئوصوفی منتشر میشود(به عنوان واقعیت نه داستانی تخیلی).
http://www.echoesofenoch.com/Musium13%20vril_society.htm